رضا زنگوئی
هرچه از یادمان برود، خاطرات روزهای مدرسه می ماند. همه انشاهایی که تاکنون نوشته ایم را گر گذر ایام از یاد برده باشد، یک انشا نوشته ایم که هنوز هم درباره آن هزار حرف است و هزار حدیث؛«علم بهتر است یا ثروت» به گمانم هیچ درس خوانده ای نباشد که بارها پیرامون این موضوع «انشا» ننوشته باشد و جالب اینکه همه هم بر بهتری «علم» تکیه می کردند و به این تاکید که «ثروت را دزد می تواند ببرد اما علم را نه»!! یادش بخیر معلم ها چه ها که در وصف علم و فضیلت آن بر ثروت نمی گفتند و به راستی چه هست علم که هرآنچه در عالم هست از پرتو آن است. اگر تولید علم متوقف شود همه چیز متوقف خواهد شد و چرخه همه از حرکت باز خواهد ایستاد حتی «ثروت» اما امروزه، قصه تلخی است که بر سرهر کوچه و بازار روایت می کنند؛ امروز میزان ثروت است که اعتبار افراد را رقم می زند. ترازوی علم دیگر مشتری ندارد! وزن سنج های دیجیتالی- که خود مولود علم هستند- یک کفه دارند؛ ثروت! دیگر نمی شود علم را در یک کفه گذاشت و ثروت را در کفه دیگر تا کفه علم سنگین تر بنماید. جهان مدرن با رویکرد سرمایه سالاری علم را هم ابزاری می خواهد در راستای توسعه ثروت مادی انسان. متاسفم که باید این واقعیت را بازگویم که در جامعه«معلم» پیاده است و دیگران سواره. ساخت جامعه به گونه ای است که اگر «علامه دهر» هم باشی و پول نداشته باشی به اندازه یک پرتقال هم تحویلت نمی گیرند.«فرصت طلبان» و بهره مندان از رانت ها، بالا می نشینند به اندازه جهلشان اما توی معلم به اندازه علمت نمی توانی بالا بنشینی. در میان بسیاری از مردم، مدل ماشین و محل سکونت و معماری منزل است که شخصیت فرد را تعریف می کند نه علم و معرفت او. فیش حقوق معلم را اگر در «کوزه» هم بگذارند می خشکد، کارگر که به زعم بعضی ها «اجیر» است و قاطی آدم ها نیست که بخواهند برایش احترام قائل شوند! معلم من هنوز خودروی سالیان دور خود را سوارمی شود. اما از میان شاگردان او کسانی هستند که عارشان می آید ماشین ایرانی سوار شوند! برای معلم- هم که دست استعدادشان را گرفت و پا به پا برد تا شیوه فکر کردن آموخت- یک بوق هم نمی زنند! حالا می گویند «زر» که آمد «زور» و «تزویر» هم می آید. پول که انباشته شد، علم هم به تعظیم می آید. احترام هم می آید، جمعیت اگر جای سوزن انداز هم نداشته باشد برایت کوچه باز می کنند اما معلم، اما کارگر، اما من، اما تو… ما کجا ایستاده ایم؟ جهان مدرن، سربازان خود را از میان ثروتمندان انتخاب می کند و به قول رضاخان «استخوان پوسیده یک سرباز دزد به صد معلم می ارزد» اما دلخوشی ما به این است که همه زندگی این نیست. زندگی روی دیگری هم دارد و آنجا افراد را به میزان علم و عملشان ارج می نهند، دیگر صفرهای حساب بانکی اعتبارآور نیست، دانستن و به کار بستن معتبر می کند انسان را. در اندیشه اسلامی و جامعه ای بنیاد گرفته بر اساس آن، عالم و معلم جای خود را می یابند اصلا خداوند که گروهی را به اموال آزمایش می کند، گوهر علم را در قلب آنانی که دوستشان دارد می گذارد. «العلم نور یقذفه ا… فی قلب من یشاء» و این علم و این نور را با هیچ ثروت و سرمایه ای نمی شود به چنگ آورد! اینجاست که روستازادگان دانشمند به وزیری پادشاه عالم می روند و لباس خلیفه اللهی می پوشند و پسران نابخرد سرمایه سالار به دریوزگی راهی کوره راههای شیطانی می شوند. آنکس را که خداوند ثروت داده، معلوم نیست دوست داشته باشد، اما آنکه در قلبش علمی از جنس نور نهاده را حتما دوست می دارد. اینجاست که شان معلم و علم و عالم مشخص می شود، معلم نام خدا را بر خویش می نهد چرا که اولین معلم عالم خداست «… و علم الآدم الاسماء کلها» اینجاست که کارگر مظهر شأن خالقیت خداوند می شود و «… فتبارک ا… احسن الخالقین» تفسیر می شود. در اندیشه دینی، «معلم» عزیز است «کارگر» واجب الحرمه و جای او در بالاترین جاها. اما صاحبان ثروت اگر از راه حلال ثروت اندوخته باشند باید در دخل و خرج خود حساب پس بدهند و اگر از راه حرام، آماده عذاب باشند که فرموده اند «فی حلاله حساب و فی حرامه عقاب» یاد استاد شهیدم آیت ا… زاده فاضل بخیر که این روایت را هر روز بر ما می خواند تا ملکه رفتارمان شود. یاد مطهری و همه معلمانی که بذر نور در ضمیر مردم کاشتند تا ابد سبز و سرکارگران پرهیزگار و درست کردار چون سرو همیشه بلند و سبز باد. «علم بهتر است یا ثروت»، این انشا را همه ما نوشته ایم و همه شهادت داده ایم که علم برتر است. بیایید علم را و عالمان را قدر بدانیم.